فیکشن[محکوم شده] p33
[زمـان حـال]
بـی حرکـت روی مـبل نشستـه بود و فقـط بـه پـایه میـز خیـره شـده بـود.
دومـاه کامـل بـود کـه اون خونـه به طـرز فاکینگی خـفه بود،انگـار کـلا هیـچ اکسیـژنی وجـود نـداره.
بـه خاطـر بی خـوابی و نگـرانی های شدیـدش در طـول ایـن دو مـاه زیـر چشـماش گـود افتـاده بود.
دیـگه حتـی اون قـرص های قلـب و خـواب آور هـم به خـوابیـدنش کمـک نمیکـردن؛
اون الـان فقـط حضـور دختـرش رو میخـواست.
میخـواست محکـم بغلـش کنه،عطـر تنـش رو عمیقـا استشمـام کنه و...ازش معـدرت خـواهی کنـه!
بابـت تمـام کـار هایی کـه در دو سـال اخیـر باهـاش کـرده بود.
بـابت بیمحـلی هاش،
بابـت حـرف هاش،
بابـت دل شکـستناش و از اینـکه قهـرمان زنـدگی اون دختـر نبـوده و...تمـام کـارهاش!
اون مـرد تـازه به اشتـباه خـودش پـی بـرده بـود!ایـنکه آبـرو اصـلا مهـم نیست!
حـرف های مـردم اصـلا مهـم نیست!این زنـدگی کـردن کـه مهمـه!این استـفاده درسـت از لحظـاته که مهـمه،ایـنکه بتـونه از بـودن در کنـار عزیـزانش لـذت ببرست کـه مهمـه.
اون مـرد تـازه فهمیـده بـود،کـه خیـلی دیـر بـود.
.
.
.
بـا بـی حـالی و ضـعف چـشم هـاش رو آهـسته بـاز کـرد کـه بـا بـرخـورد نـور شـدید بـه چـشم هـاش دوبـاره سریـع اونـهارو بـست.
بـدنش اونـقدر بـی حـرکت مونـده بـود کـه اصـلا نمیـتونست حتـی ذرهای از ماهیـچه هـاش رو تکـون بده!
تمـام بدنـش درد میـکرد امـا نمیتـونست هیـچ کـاری انجـام بـده.
نمیـدونست چه مـدت زمـانی گـذشته کــه اونـجاست،فقـط میـدونست کـه دیـگه نمیتـونه تحمـل کنـه.
اونـجا هیـچ پنجـره یا دریچـهای وجـود نـداشت کـه حتـی بتـونه ذرهای از نـور خـورشیـد تـغذیه کنه.
پوستـش به شـدت سفـید و رنـگ پریـده شـده بود و روی صـورتش چـند لـکه تشکـیل شده بـود کـه در برابـر کبـودی ها و خـراش های دیـگر روی پوستـش هیچـی به حسـاب نمیاومد.
نـاله آرومـی از سـر درد و ضـعف کشیـد و سعـی کـرد ذرهای بدنـش رو تکـون بـده،امـا اون هیـچ کنتـرلی روی بـدنش نداشـت و بـدنش درهمـون حالـت خشـک شده بود.
خیـلی عـذاب آور بـود...
قطـره کوچـکی اشـک روی گـونش چکیـد و اروم چشـم هاشو روی هـم فشـار داد که با بـاز شـدن ناگـانی در آروم چـشم هاش رو دوبـاره بـاز کـرد.
دوبـاره اون اومـده بـود....
اینم از این پارتتتت
دوستا ببینید،
شدیدا نیازمند کامنت هاتون هستم🤌
دلم میخواد نظراتتون رو بشنوم،اوکییی؟
اگه کامنتا زیر ۵۰ باشه خبری از پارت بعد نیست.
اینم بگم حدود ۱۰ پارت جلوتر نوشته شده،
به دلیل حمایت نکردن گذاشته نشده تا الان.
پس منتظر کامنتاتون هستمممم
بـی حرکـت روی مـبل نشستـه بود و فقـط بـه پـایه میـز خیـره شـده بـود.
دومـاه کامـل بـود کـه اون خونـه به طـرز فاکینگی خـفه بود،انگـار کـلا هیـچ اکسیـژنی وجـود نـداره.
بـه خاطـر بی خـوابی و نگـرانی های شدیـدش در طـول ایـن دو مـاه زیـر چشـماش گـود افتـاده بود.
دیـگه حتـی اون قـرص های قلـب و خـواب آور هـم به خـوابیـدنش کمـک نمیکـردن؛
اون الـان فقـط حضـور دختـرش رو میخـواست.
میخـواست محکـم بغلـش کنه،عطـر تنـش رو عمیقـا استشمـام کنه و...ازش معـدرت خـواهی کنـه!
بابـت تمـام کـار هایی کـه در دو سـال اخیـر باهـاش کـرده بود.
بـابت بیمحـلی هاش،
بابـت حـرف هاش،
بابـت دل شکـستناش و از اینـکه قهـرمان زنـدگی اون دختـر نبـوده و...تمـام کـارهاش!
اون مـرد تـازه به اشتـباه خـودش پـی بـرده بـود!ایـنکه آبـرو اصـلا مهـم نیست!
حـرف های مـردم اصـلا مهـم نیست!این زنـدگی کـردن کـه مهمـه!این استـفاده درسـت از لحظـاته که مهـمه،ایـنکه بتـونه از بـودن در کنـار عزیـزانش لـذت ببرست کـه مهمـه.
اون مـرد تـازه فهمیـده بـود،کـه خیـلی دیـر بـود.
.
.
.
بـا بـی حـالی و ضـعف چـشم هـاش رو آهـسته بـاز کـرد کـه بـا بـرخـورد نـور شـدید بـه چـشم هـاش دوبـاره سریـع اونـهارو بـست.
بـدنش اونـقدر بـی حـرکت مونـده بـود کـه اصـلا نمیـتونست حتـی ذرهای از ماهیـچه هـاش رو تکـون بده!
تمـام بدنـش درد میـکرد امـا نمیتـونست هیـچ کـاری انجـام بـده.
نمیـدونست چه مـدت زمـانی گـذشته کــه اونـجاست،فقـط میـدونست کـه دیـگه نمیتـونه تحمـل کنـه.
اونـجا هیـچ پنجـره یا دریچـهای وجـود نـداشت کـه حتـی بتـونه ذرهای از نـور خـورشیـد تـغذیه کنه.
پوستـش به شـدت سفـید و رنـگ پریـده شـده بود و روی صـورتش چـند لـکه تشکـیل شده بـود کـه در برابـر کبـودی ها و خـراش های دیـگر روی پوستـش هیچـی به حسـاب نمیاومد.
نـاله آرومـی از سـر درد و ضـعف کشیـد و سعـی کـرد ذرهای بدنـش رو تکـون بـده،امـا اون هیـچ کنتـرلی روی بـدنش نداشـت و بـدنش درهمـون حالـت خشـک شده بود.
خیـلی عـذاب آور بـود...
قطـره کوچـکی اشـک روی گـونش چکیـد و اروم چشـم هاشو روی هـم فشـار داد که با بـاز شـدن ناگـانی در آروم چـشم هاش رو دوبـاره بـاز کـرد.
دوبـاره اون اومـده بـود....
اینم از این پارتتتت
دوستا ببینید،
شدیدا نیازمند کامنت هاتون هستم🤌
دلم میخواد نظراتتون رو بشنوم،اوکییی؟
اگه کامنتا زیر ۵۰ باشه خبری از پارت بعد نیست.
اینم بگم حدود ۱۰ پارت جلوتر نوشته شده،
به دلیل حمایت نکردن گذاشته نشده تا الان.
پس منتظر کامنتاتون هستمممم
۸.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.